درآمد
از پس غبار زمان چهره خندان او را به ياد مي آورد و احساس مسئوليت شديد او را که به رغم کودکي و نوجواني، در تمام فعاليت هاي اجتماعي شرکت داشت و با صبوري انساني باتجربه، در تمام صحنه ها وظايف خود را به نحو احسن انجام مي داد. هنوز راي گيري نمادين او که به شکلي بسيار جديد صورت پذيرفت از ياد برادر نرفته است و همراه با غمي شادمان از آن ياد مي کند.
از کودکي خواهرتان چه خاطره اي داريد؟
يک خاطره تلخ دارم و يک خاطره شيرين. طاهره و بچه همسايه مان يکي دو ماهه بودند که هر دو مريض شدند. من از سر کار آمدم خانه و ديدم آقايمان نيست. ما به پدرمان مي گفتيم آقا. مادرمان هم خيلي پريشان و ناراحت بود. پرسيدم، «چه شده؟» گفت، «اين همسايه بنده خدا بچه اش مرده و رفته اند او را دفن کنند. و حالا بچه من هم همين طوري شده و دارد مي ميرد.» الحمدلله آن موقع از اين بيماري جان سالم به در برد و خوب شد. آن روز به قدري به ما سخت گذشت که هيچ وقت خاطره اش را يادم نمي رود.
اخلاقش چطور بود و با شما به عنوان برادر بزرگ تر چه رابطه اي داشت؟
خيلي بچه آرامي بود. ما هم که خيلي دوستش داشتيم. پنج شش تا خواهر داشتيم و طاهره يکي مانده به آخر بود.
خاطره شيرين را نگفتيد؟
موقع انقلاب بود و داشتند براي رياست جمهوري شهيد رجايي رأي گيري مي کردند. از سر کار برگشتم و ديدم در خانه مان باز است و آنجا يک صندوق رأي گيري گذاشته اند و بچه ها صف کشيده اند. خيلي تعجب کردم. چون توي خانه مان مريض نداشتيم که برايش صندوق سيار بياورند و همگي رفته بوديم و رأي داده بوديم. رفتم و ديدم طاهره يک صندوق گذاشته و بچه هاي کوچک صف کشيده اند و توي عالم بچگي خودشان دارند رأي مي دهند. چنان جدي اين کار را مي کردند که اگر نمي دانستي گمان مي کردي اين رأي ها واقعاً حساب خواهند شد. از بس که مظلوم بود خيلي چيزها را به ما نمي گفت. وقتي شهيد شد، معلم هايش آمدند و خيلي چيزها را به ما گفتند که برايمان عجيب بود.
مثلاً چه مي گفتند؟
کتابخانه مدرسه را آتش زده بودند که طاهره با کمک چند تا از دوستانش دوباره آنجا را به سرعت راه انداخته بود و از اين بابت حرفي به ما نزده بود. يا مثلاً مي رفت توي بازار و به افراد براي گرفتن کمک مراجعه مي کرد و آنها هم روي شناختي که از ما و پدرمان داشتند، به او پول مي داند و مي رفت کتابخانه درست مي کرد. از همان کوچکي به جاي اينکه کارهاي بچگانه کند، دنبال اين جور کارها بود. خواهرهايش هم که مي رفتند تظاهرات، دنبالشان راه مي افتد. کار هميشگي اش بود.
درسش چطور بود؟
خيلي خوب بود. اکثر موقع ها، من که صبح هاي زود مي رفتم بازار، مي ديدم او هم دارد راه مي افتد. هميشه مي گفت دير شده بايد بروم مدرسه. يک بعد از ظهر از مدرسه مي آمد. من هم ظهرها برمي گشتم. او که مي آمد خانمم مي گفت بيا غذا بخور. اغلب نمي آمد و ما کم کم فهميديم که او اغلب روزه است.
از شهادتش چه به ياد داريد؟
عروسي خواهر بزرگم فاطمه بود. طاهره جزو انجمن سر محله بود و ما هم براي عروسي قند و شکر مي خواستيم. هر چه به او مي گفتيم برو از انجمن تأييديه بگير که اينها را تهيه کنيم، زير بار نمي رفت و مي گفت مردم ندارند. روز ششم بهمن بود که شهر شلوغ شد. طاهره و يکي از رفقايش رفته بودند براي جمع آوري دارو و ملافه و اين چيزها. شبش هم همگي خيال کرديم مانده خانه رفيقش. فردا صبح که مادر رفيقش آمد سراغ طاهره را گرفت، فهيمديم که آنجا نبوده و رفتيم او را پيدا کرديم.
سال ها از شهادت خواهرتان گذشته. شما هم خواهر زياد داريد. چه شدکه خدا اين يکي را گلچين کرد؟
الحمدالله خواهرهاي من همگي متدين و خوب هستند. به غير از من همه بچه هاي اين خانواده خوب هستند.
چه تصويري از خواهرتان در ذهن داريد؟
از افتخارات ماست. تا وقتي که مدرسه مي رفت که همه معلم ها و همکلاسي هايش از خوبي هايش مي گويند و حق اين بچه، اين شهادت بود.
فرق خواهرتان با نوجوان هاي حالا چيست؟
بعضي از آنها را که در مسجد مي بينم، مي گويم خدايتان را شکر کنيد که انقلاب شد و شما مي توانيد در محيط مناسبي که شهدا فراهم کردند، زندگي کنيد. اينهايي که من در مسجد مي بينم، نوجوان ها و جوان هاي خوبي هستند. آنهايي هم که منحرف هستند، به قول بزرگي، «در جهنم را با زنجير بستند، اينها مي خواهند به زور زنجير را پاره کنند و بروند جهنم.» چه کار مي شود کرد؟ واقعاً انقلاب در جهنم را بست. آن موقع ها در جهنم باز بود. شهر پر بود از کافه ها و کاباره ها. يک مسافرت که مي خواستيم برويم، توي رستوران وسط راه نمي توانستيم غذا بخوريم، چون شک داشتيم که غذايش پاک هست يا نه.
آيا جوان هاي حالا مثل خواهر شما يا شهداي ديگر هستند؟
بله هستند. منتهي خوب ها تا وقتش نرسد خودشان را نشان نمي دهند. مي گويند ريا مي شود. اگر نبودند، دنيا نمي چرخيد. حسابش را بکنيد که همه همسايه هاي ايران گرفتار جنگ و نفاق هستند. ولي ما داريم آسوده زندگي مي کنيم. پس کي هست که دارد اينجا را اداره مي کند؟ همين جوان هاي سالم و پاک هستند.
تأثير شهادت خواهرتان روي زندگي شما وخواهر و برادرهايتان وبعد فرزندان شما چه بوده است؟
تعريف نباشد بچه هاي خوبي داريم. من که از بچه هايم راضي هستم. همين که دوستان اينها مي گويند که عمه شما اين طوري بوده، خيلي روي بچه ها تأثير مي گذارد. خواهرهاي من همگي از نظر درس و اخلاق و حجاب، نمونه هستند.
تأثير شهادت خواهرتان در زمان خودش روي نوجوان ها چه بود؟
خيلي به خانه ما مي آمدند. الان هم سالگرد مي گيرند و درباره اش صحبت مي کنند. آنهايي که معتقدند، هنوز هم به ما احترام مي گذارند.بچه هاي حالا از نزديک نديده اند. ما بايد درباره شان درست تبليغ مي کرديم که بعضي وقت ها نکرديم.
آيا پس از سال ها حضورش را حس مي کنيد؟
بله. انگار هنوز در نظرمان هست. از فرزندان خودم سعيده اخلاقاً و از نظر قيافه شبيه اوست و هر وقت او را مي بينم ياد او مي افتم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 27
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}